@با تو تا هميشه@

¤ براي دلهاي چسپيده در سرزميني كه خورشيد عشق آن را غروبي نيست ¤

وقتي يكي رو داري كه بهت ميگه عاشقتم.. ولي شبها وقتی میخوای بخوابی.. می بیبنی کسی رو نداری که الان بهت فکرکنه... همین الان به یادت باشه... دلتنگت باشه و تو رو بخواد... اینجاست که می فهمی ... هنوز خيلي تنهـــــــــــایی.. famey این روزا .. جنازه ی کسانی که ادعا می کنن بدون ما می میرن .. هر روز در اغوش این و اون پیدا می شن ....! عشق كيلويي چند رفیق ؟ ////@/// نه زخم است ... نه سوختگی ... انگشتانم اگر باند پیچ است... همه ی نخ هایی است که بسته بودم... تا یادم باشد چطورفراموش شدم ...!!!////@/// @ قسمتي از داستان از نيم باز تا ماه عسل@ زن سردش شد. چشم باز كرد. هنوز صبح نشده بود. شوهرش كنارش نخوابيده بود. از رخت‌خواب بيرون رفت. باد پرده‌ها را آهسته و بي‌صدا تكان مي‌داد. پرده را كنار زد. خواست در بالكن را ببندد. بوي سيگاررا حس كرد، انجا پايين بالكن… ولي كسي رانديد..! فكر كرد ديگر بايد تنها برگرد ، از سفر.. ياد بوي عطر تنش گريانش كردو...////@/// ميدونى چرا هميشه يكي بود يكي نبود؟ چون اونى كه نبود لياقت اونى كه بود رو هيچوقت نداشت...////@/// تو بايد حرفهايم را بفهمي، ميدانم نميفهمي و ميروي.. وَ تو ... روزی برخواهی گشت !! که از من تنهــــا گرد و غباری بر روی شعرهای عاشقانه باقی مانده است... كه آخر همه شان نوشته : براي شهين.. ولي بدون او.. ////@/// اگر ناراحتت كردم منو ببخش ولي اين فقط حسيه كه حالا دارم شايد چون دلم برات تنگه و تو كنارم نيستي دستامو دور گردنت كنم و چشاتو نگاه كنم و بعض چشات كه من مدتي است يادم رفته بتونه بهم بگه : فامي هنوزم تو آخرين كسي هستي من دارم ////@/// خيلي وقت است كه آموخته ام که وابسته نباید شد ؛ نه به هیچ کس ، نه به هیچ رابطه ای ! واین لعنتی .... نشدنی ترین کاری بود که آموخته ام ... !! منو ببخش شهين كه بدجور وابسطه تو شدم ، و در نبودت آنقدر رنج ميكشم كه تحملش برايم سخته ميخوام تو هم شريك اين درد باشي ... ناراحت كردنت دليلش فقط همينه .. باورم كن ////@/// تو تمام ناتمام مني .. من چيز ديگري از تو نميخواهم ، همين كه مال من هستي كافيست فقط براي من بمان .. نميخواهم تو ادامه داستان " اومدني.. رفتنيه.." باشي////@///

+نوشته شده در پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:,ساعت3:41توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

اولین نگاه عاشقانه من ، نگاه تو بود اولین لبخند ،لبخند تو.. امروز تمام بوسه هایم بر گونه هایت و ” دوستت دارم ”هایی که به تو می گفتم شیرین ترین لحظه های زندگیم بود ! و صدای تو که تا آخرین روزها آخرین صدای هر شبم خواهد بود، همواره بعد از صدای تو هیچ صدایی دیگر نخواهد بود ! امروز را هر چه بود از تو بود..

+نوشته شده در پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:شهين,ساعت10:39توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

دلتنگ بودم و خسته آمدم تا ماه نگاهت را از پشت پنجره بچینم اما پاییز حرفهایت به هوای شعرم خورد... و رعد یادت در واژه هایم پیچید، و تمام خاطراتم با ديدن تو خیس شدند.. چه بگویم وقتی دیوانه وار سمت گل هایی از تو آب میدهم، در حرکتم وآخرش نمیدام به کدام نا کجا آباد می رسم؟ تازه لهجه شعرم بهاری شده بود که تو آمدی ونگذاشتی لا به لای برگها گريه کنم، حالا از بهار نشانی نیست تنها یک برگ: که مرا میبرد تا رویایی که تابه حال ندیده ام، و اینکه به او که هیچوقت فکرش را هم نمی کردم، چقدر فکر کردم ، و هنوزم دلتنگم .!! و باورم شده كه " شهين" عاشقانه مي خواهمت... famey-solimane 11/12/1390

+نوشته شده در پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:,ساعت10:39توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

دلتنگ بودم و خسته آمدم تا ماه نگاهت را از پشت پنجره بچینم اما پاییز حرفهایت به هوای شعرم خورد... و رعد یادت در واژه هایم پیچید، و تمام خاطراتم با ديدن تو خیس شدند.. چه بگویم وقتی دیوانه وار سمت گل هایی از تو آب میدهم، در حرکتم وآخرش نمیدام به کدام نا کجا آباد می رسم؟ تازه لهجه شعرم بهاری شده بود که تو آمدی ونگذاشتی لا به لای برگها گريه کنم، حالا از بهار نشانی نیست تنها یک برگ: که مرا میبرد تا رویایی که تابه حال ندیده ام، و اینکه به او که هیچوقت فکرش را هم نمی کردم، چقدر فکر کردم ، و هنوزم دلتنگم .!! و باورم شده كه " شهين" عاشقانه مي خواهمت... famey-solimane 11/12/1390

+نوشته شده در پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:,ساعت10:39توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

هیچ کس را ندارم به جز تو ، تا ببوسد مراعاشقانه کاش می شد کنارت بمانم ، عشق تو باشدو یا نباشم فرقی اصلاً ندارد چه نقشی ؛ خواهرانه و یا مادرانه کاش می شد کنارم بمانی ؛ تا نباید به تو آفتابم آفتابی که بی تو هدررفت ؛ آفتابِ خمار ِ زنانه نقش من گم شده بین مردم ! تکه تکه ، جدا دورم از تو وقتی اینجا نباشی همین است : فکر هایی خراب ! احمقانه ! کاش می شد که این را بفهمی ، گریه هایم چرا هی بلنداند مرد ها هم تحمل ندارد، زخم هایی چنین روی شانه

+نوشته شده در پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:,ساعت10:39توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

..37.. امروز يادم آمد كه براي اولين بار تو را در لابه لاي همان چمن زارهايي ديدم كه دنبالت بودم .. امروز تمام نگاهايم در پي تو بود، لحظه اي ديدنت از دور هم برايم آرزو شده بود و دلم براي رنگ لباسهايت تنگ... نميدانم چرا آنقدر از من دور بودي كه صداي التماس نگاهم را نشنيدي.. سالهاست كه نگاهت را در همان سبز زارها گم كرده ام و امروز در پي امتداد همان نگاه جادها را نظاره گر بودم... ولي تو نيامدي.. و من به ديدن همان چند عكس نازت چشمهايم را فريب دادم.. ناراحت نيستم چون ميدانم كه ديگر هيچ سيزدهي نمي آيد كه من بي تو باشم، و هرگز چشمهايم آن چمن زارهاي سبز را بي تو نظاره گر نخواهند بود، مگرآن روز كه من ديگر نباشم.. famey

+نوشته شده در یک شنبه 14 فروردين 1391برچسب:شهين@ كيانوش,ساعت18:30توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

" دلنوشته هايي براي ساعت 10 ده 10 ده... I LOve You vereee.. مرا در گرد و غبار رویاهایم تنها مگذار... دوست دارم در زیباترین زندان دلت زندگی کنم... تو را در آسمان دلم یافتم... کاش می توانستم از درون یک تنگ شیشه ای با ماهی های قرمز برایت از عشق بخوانم، تا بدانی دیوانه‌وار دوستت دارم... دوست دارم هر شب با صدای نفس‌هایت در آغوش گرم و مهربانت خواب روم ، تا در رؤیا نیز باتو باشم... سوگند به موج دریا و سوگند به كهكشان مهربانیت كه هرلحظه از لحظه‌ی پیش بیشتر ... «...دوستت دارم...» دلم می خواهد زمین و زمان گرد من جمع شوند و تا بینهایت این كلمه را برایت تکرار کنند... به خداوندی خدا سوگند كه تا بینهایت دوستت دارم...

+نوشته شده در یک شنبه 28 فروردين 1391برچسب:شهين@ كيانوش,ساعت18:30توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

" دلنوشته هايي براي ساعت 10 ده 10 ده... I LOve You vereee.. مرا در گرد و غبار رویاهایم تنها مگذار... دوست دارم در زیباترین زندان دلت زندگی کنم... تو را در آسمان دلم یافتم... کاش می توانستم از درون یک تنگ شیشه ای با ماهی های قرمز برایت از عشق بخوانم، تا بدانی دیوانه‌وار دوستت دارم... دوست دارم هر شب با صدای نفس‌هایت در آغوش گرم و مهربانت خواب روم ، تا در رؤیا نیز باتو باشم... سوگند به موج دریا و سوگند به كهكشان مهربانیت كه هرلحظه از لحظه‌ی پیش بیشتر ... «...دوستت دارم...» دلم می خواهد زمین و زمان گرد من جمع شوند و تا بینهایت این كلمه را برایت تکرار کنند... به خداوندی خدا سوگند كه تا بینهایت دوستت دارم...

+نوشته شده در یک شنبه 28 فروردين 1391برچسب:شهين@ كيانوش,ساعت18:30توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

" دلنوشته اي به ياد تمام ساعت دهايي كه به يادت بودم و تو ..." تا انتهای شب که دوباره بیایی... به انتظارت می نشینم... شاید ... بی تو كه هستم تکرار گامهاي تو را پلک می زنم.. نزدیک يا دور برايم فرقي ندارد که از تو به تو نزدیکترم.....

+نوشته شده در یک شنبه 1 فروردين 1391برچسب:شهين@ كيانوش,ساعت18:30توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

----- 17 ----- ساعت ده ساعتي ايست كه من احساسم را به سوي قلبت روانه ميكنم، كمي فقط كمي در قلبت رابه سويش باز كن باور كن جاي زيادي نميگيريد... به انتظار داشتن تو این دلنوشتهاي ساعت دهي تا چندي ورق خواهند خورد؟ جریان باد را پذیرفته ام.. هر چند باورش برايم سخت است ... سخت است ولي شايد "شهين" تو فقط سپیده دمی باشي که بر پیشانی آسمان می گذرد، و من همچنان تنهايي را دوره خواهم كرد در تمام روزهايي كه تو نيستي.. ايامي كه شبهايش آنقدر طولانی خواهد بود كه هرگز به ساعت ده نميرسند، و من ديگر براي هيچ كسي بعد از تو چيزي نخواهم نوشت ...

+نوشته شده در یک شنبه 2 فروردين 1391برچسب:شهين,ساعت18:30توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

@دلنوشته 22 @ اي کاش امروز مرده بودم... آن وقت سهم من از تو می شد همان تنها عكس دوست داشتني... اگر مرده بودم ديگر نمي توانستم برايت بنويسم... ولي میشد قول بگيرم که بيايی... هر از چندگاهی بيايی و ميهمانم کنی به بوسه هاي كه هرگز فرصت چشيدنش را نخواهيم داشت... به صدای گرمت... می توانستم با صدای قدم های تو شادمانه تن به خاك بسپارم... کاش مرده بودم... آنوقت سهم تو از من می شد تکه سنگی که می توانستی در آغوشش بگيری... می توانستی خيال کنی شادی زندگيت زير همان تخته سنگ برای هميشه خوابيده... می توانستی تمام و کمال بخواهيم...می توانستی تمام و کمال داشته باشيم... می توانستی با قدمهايت ميهمان شوی به تنم... می توانستی مرا ببيني... آنطور که در تمام اين روزها نديدی... famey

+نوشته شده در یک شنبه 5 فروردين 1391برچسب:شهين,ساعت18:30توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

تنهایی تلفنی‌ست که زنگ می‌زند مُدام... صدای غریبه‌ای‌ست که سراغِ دیگری را می‌گیرد از من... وسعت تنهايي من ، تعداد سيگارهايست كه دود ميكنم وزير سيگاريم جايي براي خاكسترشان ندارد... دوشنبه اي سوت‌وکوری‌ست که آسمانِ ابری‌اش ذرّه‌ایآفتاب ندارد... تنهایی زل‌زدن از پشتِ شیشه‌ای‌ست که به شب می‌رسد... تنهایی دل‌سپردن به کسی‌ست که دوستت نمی‌دارد.. کسی که برای تو گُل نمی‌خَرَد، هیچ‌وقت... تنهایي اضافه‌بودن‌ است در خانه‌ای که تلفنش هیچ‌وقت با تو کار ندارد... خانه‌ای که تو را نمی‌شناسد انگار... خانه‌ای که برای تودر اتاقِ کوچکی خلاصه شده است.. kyanosh-8/12/1390

+نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:شهين,ساعت18:30توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

" دلنوشتهايي براي ساعت ده 45 " تا انتهای شب که دوباره بیایی... به انتظارت می نشینم... شاید ... دستهای این روزها ی مرا... بیش از پیش بخواهی... دستهای همواره بی دروغ... و دوستت دارم های همیشه بی دریغ من...

+نوشته شده در یک شنبه 21 فروردين 1391برچسب:شهين,ساعت18:30توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

من بودم وتو و یک عالمه حرف ... و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!! کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی یک آه چقدر وزن دارد ...

+نوشته شده در یک شنبه 22 فروردين 1391برچسب:شهين,ساعت18:30توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

نامه اي به دخترم روزيتا ازسلسله نامه هايم به نام: "نامه هايي به حجم بزرگ و نه سفيد" روزيتا دخترم سلام، نميدونم تو حالا كجايي و كي نامه من به دستت ميرسه.. ولي من اين نامه رو تو روزايي مينويسم كه فقط از از اشنايي با مادرت چند هفته ميگذره و روزهاي خوبي نيست چون ما بسيار از هم فاصله داريم، فاصلهايي كه تو درك نخواهي كرد... در مورد اسمت بايد بگم كه من انتخاب كردم و مامانت حتما تاييد ميكنه.. واي "روزيتا" اگه بدوني چه مامي نازنيني داري از خدا ميخواي كه زودتر به دنيا بيايي.. عزيزم شايد وقتي اين نامه رو بخوني من ديگه نباشم، چون مرگ و زندگي فقط دست خداست، ازت ميخوام كه مواظب مادرت باشي كه او ناياب ترين مادر دنياست...

+نوشته شده در یک شنبه 23 فروردين 1391برچسب:روزيتا,ساعت18:30توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

يادش به خير اون شب داخل ماشين كنار شكوفه درختهاي گلابي چه لذتي داشت زير نور ماه با تو بودن

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
بعدا ميخوني..؟

ادامه مطلب

+نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت1:42توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

يادش به خير اون شب داخل ماشين كنار شكوفه درختهاي گلابي چه لذتي داشت زير نور ماه با تو بودن

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
بعدا ميخوني..؟

+نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت1:42توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

از امروز به بعد قلبم،روحم جسمم.نفسم،عمرم،زندگیم از ان توست تو که لیاقته بهترین هارو داری امیدوارم لایقت باشم چون سوگند به خدا ستاره ابدیه زندگیم هستی و باقی میمانی مگر مرگ بتواند عشقم را از تو دریغ کند..

+نوشته شده در شنبه 18 فروردين 1391برچسب:,ساعت18:29توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

+نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,ساعت16:46توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

كي باشه كه من زنگ بزنم خونتون بابات گوشي رو برداره، خيلي با جرات بگم: گوشي رو بده "شهين" تو هم بياي بهت بگم: خيلي دلم واسه لبات تنگ شده كي بيام خونه تون بگي فردا بيا من فردا بيام و...

+نوشته شده در جمعه 17 فروردين 1391برچسب:قبل از عقد,ساعت10:43توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

می دونید چرا در بعضی جاها در مراسم عروسی داماد رو روی اسب می‌نشونند؟ خب واسه این که آخرین شانس فرار رو هم به اون داده باشند!

+نوشته شده در جمعه 16 فروردين 1391برچسب:ديدنت,ساعت15:43توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

می دونید چرا در بعضی جاها در مراسم عروسی داماد رو روی اسب می‌نشونند؟ خب واسه این که آخرین شانس فرار رو هم به اون داده باشند!

+نوشته شده در جمعه 28 بهمن 1390برچسب:ديدنت,ساعت13:41توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

می دونید چرا در بعضی جاها در مراسم عروسی داماد رو روی اسب می‌نشونند؟ خب واسه این که آخرین شانس فرار رو هم به اون داده باشند!

+نوشته شده در جمعه 14 فروردين 1391برچسب:ساعت دهي كه كاني نبوده,ساعت11:41توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

" شبانه هايي به خاطر تو" (1) امشب نتوانستم بخوابم، خواب با حال پريشانم نزديكم نشد ومن گفتم امشب بروم به کوچه های بی انتهای پر طراوت زندگیمان بنگرم، تو هم بودي گفتم بيا با هم شعر کوچه را زمزمه کنیم. تو از هر سو که دلت می خواهد بیا، میدانی که من سالهاست انتظارت را میکشم،من تنها در این کوچه منتظرم، من سالهاست در پریشاني راه كوچه خانه ات را گم كرده ام، مدام در پی تو می گردم. می خواهی گرد چندین ساله را از دل کوچه برداريم، میخواهی آواز مرغکان شب را به تمنّا بيدار كنم، اگر دلت خواست شاهدانِ خلوتمان را که به صداقتِ نگاهمان گواهی میدهند به نظار بنشينيم... تنهای تنها بیا و ببین عشق را در چشمانِ همیشه منتظرم.... 4:52

+نوشته شده در جمعه 7 اسفند 1390برچسب:ساعت دهي كه كاني نبوده,ساعت11:41توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

بگو کجـــــــــــای این دنیا ؟ پشت کدام پنجــــــــــــــــــره می توان ایستاد و به تــــــــــــو فکر نکرد ؟! ولي پشت تمام اين پنجرها ايستادم و به تو فكر كردم... تو نيستي و من باز خيره به تنها عكست... نگاهت پرم میکند از حرف های نگفته ات باز هم نگاهت... نمیدانی چه آتشی بر دلم میزند قشنگ تر از این هم مگر هست در دنیا!! و فقط یک چیز میماند... من تو را به دلم قول دادم... نگذار بد قول شوم.. ( براي كسي كه تنها ساعت 10 به يادش بودن كافي نيست ) ساعت 4:40 بامداد kyanoh

+نوشته شده در جمعه 10 اسفند 1390برچسب:ساعت دهي كه كاني نبوده,ساعت11:41توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام...دوست می دارم براي آخرين لحظهاي شبي كه فردايش مال خواهي بود.. برای عطر نان گرم و برفی که آب می شود و به خاطر بهاري كه با تو آغاز شد.. برای نخستین نگاهت كه فراموشش نخواهم كرد؛ تو را به خاطر دوست داشتن...دوست می دارم تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم...دوست می دارم..

+نوشته شده در جمعه 13 اسفند 1390برچسب:,ساعت8:39توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

زخمی کهنه ام! سایه رنجی پایان یافته! دوستت دارم و به لمس سر انگشتانت بر سایه این زخم دلخوشم....

+نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1390برچسب:,ساعت20:46توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

35 و چقدر لحظه لمس دستانت برايم نزديك شده و حالا خيلي راحت ميتوانم تجسم كنم نگاهت را آن هنگام كه روزيتا براي براي اول مادر صدايت ميكند.. و من هر چه دارم ازان توست.. و لحظهايم از ان كيست؟ و همه فرداهايي كه مي ايند؟ و تمام نامه هايي كه از اين پس به حجمي بزرگ و نه سفيد خواهم نوشت؟ ..... جز تووو مگر براي كه باشم، بنويسم، بمانم، و زندگي كنم.. باورش برايت سخت است ميدانم ....ولي هيچ كس....

+نوشته شده در جمعه 26 بهمن 1390برچسب:,ساعت20:46توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

35 و چقدر لحظه لمس دستانت برايم نزديك شده و حالا خيلي راحت ميتوانم تجسم كنم نگاهت را آن هنگام كه روزيتا براي براي اول مادر صدايت ميكند.. و من هر چه دارم ازان توست.. و لحظهايم از ان كيست؟ و همه فرداهايي كه مي ايند؟ و تمام نامه هايي كه از اين پس به حجمي بزرگ و نه سفيد خواهم نوشت؟ ..... جز تووو مگر براي كه باشم، بنويسم، بمانم، و زندگي كنم.. باورش برايت سخت است ميدانم ....ولي هيچ كس....

+نوشته شده در جمعه 12 فروردين 1391برچسب:,ساعت23:45توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

..38.. بهار آمده اما من هنوز دلم بهار می‌خواهد.. زودتر بیا ! تو که نباشی، بهار برايم سوزناك و سرد است.. تو دير كرده اي و داشتنت دارد در حد همان آرزوهايم مي ماند، و تنهايي مدام برايم دعوتنامه مراسم سوگ بي تو بودن ميفرستد.. انگار سرنوشت ميخواهد دستهايت ازان من نباشد و تعبير روياي دخترك مو طلايي زيبايمان همان اسمي باشد كه گاهي زمزمه ميكرديم: روزيتا... و او ميگفت دلم برايت تنگ است مادر، ولي تو هرگز نشنيدي...

+نوشته شده در جمعه 15 فروردين 1391برچسب:,ساعت23:45توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

@ 23 @ از حوالی رویا و در لابه لاي سيم هاي بي جان اتصال مرا به يك اشاره به پنجره ای رو به آفتاب فرا خواندی....! درجايي كه حادثه عشق سکوت ديرينه ام را در هم شكست... و من ... و دلم در انتظارلحظه های عاشقی! دستانم در همایش ِ لمس ِ حسی تب دار و چشمانم لانه ی کبوتران ِ از کوچ برگشته از خواب سیمرغ !!! با من آیا پای آمدنت هست ؟!! تا دشت بابونه و لاله وحشی.. آنجا که خواب هيچ بچه آهويي از پرواز قناری آشفته نميشود... !!! و بوسيدن لبهايت با فشردن آغوشت آرامشي خواهد داشت كه قبل از هيچ طوفاني نيست.... shahin-famey

+نوشته شده در جمعه 4 اسفند 1390برچسب:,ساعت23:45توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

16 میان ابرها سیر می‌کنم هر کدام را به شکلی می‌بینم که دوست دارم... می‌گردم و دلخواهم را پیدا می‌کنم میان آدم‌ها اما کاری از دست من ساخته نیست.. خودشان شکل عوض می‌کنند بـرای اتـفـاق هـایی که نـمی افـتـد … بـرای دستـی کـه نـگـرفـتم بـرای اشکـی کـه پـاک نـکـردم بـرای بـوسـه ای کـه نـبــود بـرای دوسـتـت دارمـی کـه مـرده بـه دنـیـا آمــد بــرای مـن کـه وجـودم نـبـودن اسـت... آری همه چیز همان است اين منم كه معانی واژه‌ها را نمي فهمم... و هرگز نتوانستم درك كنم كه چرا كسي که دوستش دارم باید با من اينچنين باشد ؟ خب لابد این یعنی زندگی!؟ اما واقعن یعنی همین؟! نمی‌دانم اما این را خوب می‌دانم که تا اعماق وجودم خسته ام و به گمانم خوابم می‌آید... famey

+نوشته شده در جمعه 4 اسفند 1390برچسب:دلنوشتهايي براي ساعت ده 16,ساعت23:45توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

7

(قسمت 7) " براي تو " shahin برای تو می نویسم! از دلنشینی کلامت و زیبایی چشمانت ميخواهم ساده بنويسم.. مینویسم که بدونی یک نفر هست که شب و روز به یادته یک نفر هست که وقت و بی وقت از نبودنت دلگیر می شه یک نفر هست که احساسش ، قلبش و روحش تسخیر کردی می نویسم که بدونی دیگه تنها نیستم . دیگه تنها نیستی . می نویسم و یقین دارم تک تک جملاتم می خونی و باورم داري... مينوسيم واسه جواب اشکایی که دیگه" با تو" سرازیر نميشن... می نویسم که اعتراف کرده باشم: که با ذره ذره ی وجودم دوست دارم . اعتراف می کنم که هیچکس نمی تونه اینجوری دوست داشته باشه.. دوست داشتني به اندازه درياي نگاهت كه كرانهايش را پاياني نيست......famey......

+نوشته شده در جمعه 3 اسفند 1390برچسب:دلنوشتهايي 7,ساعت22:45توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

آه.. چه انتهاي غريبيست دستانم چقدرسرد شده اند باورشان نميشود كه بعد از اين همه انتظار از پس سالياني كه گمت كرده بودم ، بي انكه لمسشان كني قصد رفتن داري...... خداحافظ .. بعد از من... بعد از من تو ديگر عشق را در دورترین غروب روياهايت هم نخواهی دید... و هيچ گاه نامم را در ذهنت تداعی نخواهی کرد.. بعد از من تو هرگز التماس چشمانم را به ياد نخواهي اورد... بعد از مرگم تو گرمای دستانم را حس نخواهی كردو صدایم را نخواهی شنید.... صدایی که گرچه از غم پر بود اما شنیده می شد تا بگوید "دوستت دارم" بعد از مرگم خوابم را نخواهی دید.... خوابی که شاید دیدنش برای من آرزویم بود و امید چشم بر هم گذاشتنم.... بعداز مرگم ديگر كسي برايت نمي نويسد و تو نامه های ناتمامم را نخواهی خواند..

+نوشته شده در جمعه 3 اسفند 1390برچسب:دلنوشتهايي 6,ساعت22:44توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

دلنوشته 21_ همین دلتنگیهای فصلی همین دلشوره های بیخودی همین لبخندهای گاهی به گاهی همین چشمهای خیس یواشکی همین لجبازیهای شبیه بچگی همین بغض های بیقرار ...... ... همین دلهره های مشکوک اصلا همین نوشته های خط خطی ؛ همه‌ی اینها عشق است خود ِ خود ِ عشق است سختش نکن! عشق همین اتفاقات ساده است...

+نوشته شده در جمعه 2 اسفند 1390برچسب:دلنوشتهايي 6,ساعت22:44توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

او که می رود نمی فهمد... اما او که بدرقه میکند مي داند کاسه آب معجزه نمی کند! من ديگر باورم شده كه تنها شده ام و به سختي يادم مي ايد كه هنوز زنده ام ..درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده ام من كه بي تاب شقايق بودم همدم سردي يخ ها شده ام.. ديشب تا صبح نخوابيدم و به انتظار اخرين لحظه هاي نشستم، كه شايد برگردي در را هم باز گذاشتم ولي اولين باد صبحگاهي كه امد، در را بست و گفت : اکنون دیگر دیر است بهتر است غصه هايت را تنهايي بخوری، و دیگر در انتظارکسی نباشي.. چون همیشه كسی منتظر است و همیشه كسی هست كه هرگز نمی آید ... بعد از تو، تمام کوچه های دفترم بن بست و تاریک است..و من هرگز براي دختركم روزيتا چيزي نمينويسم و اسمش را ديگر به گورستان خاطرها ميسپارم..

+نوشته شده در جمعه 1 اسفند 1390برچسب:دلنوشتهايي 6,ساعت2:13توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

.. دلنوشتهاي براي ساعت ده قسمت،(6) ماجراى ما را پايانى نيست در تمام اتاق‏هاي خانه خيال‏هاى تو با من حرف ميزنند صدايت... با اهنگ روياهايم در اتاقم مى‏پيچيد گويي تو كنارم هستي..شهين دستهايت چه گرمند بگذار لحضه اي براي من باشندتا يخهاي هزار ساله دلم را اب كنند.. بوى پيرهنت چون شكوفه هاي بهارى تمام اتاق‏ها را سفيدكرده ... اجازه ديدن چشمهايت را به من بده سالهاست كه نگاهم در پي انها بوده.. ماجراى ما را پايانى نيست و من با تو ميمانم و تا ان سوي مرز شقايق با تو همسفر خواهم بود در سرزميني به نام ابديت.. " اي واژهاي بي جان شعر من شما گواه باشيد كه من فقط براي كسي نوشتم كه ديگر تمام وجودم براي اوست" Shahin

+نوشته شده در جمعه 30 بهمن 1390برچسب:دلنوشتهايي 6,ساعت2:15توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

من به همه چیز این دنیا "دير" رسیدم... تمام ان روزهاي كه در پي تو گشتم و زمانی که از دست می رفت و پاهای خسته ام كه توان دویدن نداشت..و تو را هيچ وقت هم پيدا نكردم و تا چشم گشودم همه رفته بودند مثل"بامدادی" که گذشت ، و خيلي دير فهمیدم که دوباره شب است و تو نيستي من باز تنهايم...... -kyan_29 بهمن

+نوشته شده در جمعه 29 بهمن 1390برچسب:17 فروردین سال 1391,ساعت2:15توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

به تو سوگند! به راز گل سرخ وبه پروانه كه درعشق فنا میگردد زندگی زیبا نیست آنجه زیباست تویی، تو كه آغاز منو، لحظه ی پایان منی

+نوشته شده در جمعه 17 فروردين 1391برچسب:17 فروردین سال 1391,ساعت2:15توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

از طلوع عشق تا غرو ب.افتاب دوستت دارم از فصل شکوفه تا پایان پاییز زرد و غمگین دوستت دارم.از باریدن برف تا اب شدنش دوستت دارم.از اغاز مبارکه اقد تا روز مرگ دوستت دارم.و تا تا تا بی نهایت دوستت دارم.‎:*‎

+نوشته شده در جمعه 17 فروردين 1391برچسب:17 فروردین سال 1391,ساعت2:15توسط كيانوش سليماني(فامي) | |