@با تو تا هميشه@

¤ براي دلهاي چسپيده در سرزميني كه خورشيد عشق آن را غروبي نيست ¤

..37.. امروز يادم آمد كه براي اولين بار تو را در لابه لاي همان چمن زارهايي ديدم كه دنبالت بودم .. امروز تمام نگاهايم در پي تو بود، لحظه اي ديدنت از دور هم برايم آرزو شده بود و دلم براي رنگ لباسهايت تنگ... نميدانم چرا آنقدر از من دور بودي كه صداي التماس نگاهم را نشنيدي.. سالهاست كه نگاهت را در همان سبز زارها گم كرده ام و امروز در پي امتداد همان نگاه جادها را نظاره گر بودم... ولي تو نيامدي.. و من به ديدن همان چند عكس نازت چشمهايم را فريب دادم.. ناراحت نيستم چون ميدانم كه ديگر هيچ سيزدهي نمي آيد كه من بي تو باشم، و هرگز چشمهايم آن چمن زارهاي سبز را بي تو نظاره گر نخواهند بود، مگرآن روز كه من ديگر نباشم.. famey

+نوشته شده در یک شنبه 14 فروردين 1391برچسب:شهين@ كيانوش,ساعت18:30توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

" دلنوشته هايي براي ساعت 10 ده 10 ده... I LOve You vereee.. مرا در گرد و غبار رویاهایم تنها مگذار... دوست دارم در زیباترین زندان دلت زندگی کنم... تو را در آسمان دلم یافتم... کاش می توانستم از درون یک تنگ شیشه ای با ماهی های قرمز برایت از عشق بخوانم، تا بدانی دیوانه‌وار دوستت دارم... دوست دارم هر شب با صدای نفس‌هایت در آغوش گرم و مهربانت خواب روم ، تا در رؤیا نیز باتو باشم... سوگند به موج دریا و سوگند به كهكشان مهربانیت كه هرلحظه از لحظه‌ی پیش بیشتر ... «...دوستت دارم...» دلم می خواهد زمین و زمان گرد من جمع شوند و تا بینهایت این كلمه را برایت تکرار کنند... به خداوندی خدا سوگند كه تا بینهایت دوستت دارم...

+نوشته شده در یک شنبه 28 فروردين 1391برچسب:شهين@ كيانوش,ساعت18:30توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

" دلنوشته هايي براي ساعت 10 ده 10 ده... I LOve You vereee.. مرا در گرد و غبار رویاهایم تنها مگذار... دوست دارم در زیباترین زندان دلت زندگی کنم... تو را در آسمان دلم یافتم... کاش می توانستم از درون یک تنگ شیشه ای با ماهی های قرمز برایت از عشق بخوانم، تا بدانی دیوانه‌وار دوستت دارم... دوست دارم هر شب با صدای نفس‌هایت در آغوش گرم و مهربانت خواب روم ، تا در رؤیا نیز باتو باشم... سوگند به موج دریا و سوگند به كهكشان مهربانیت كه هرلحظه از لحظه‌ی پیش بیشتر ... «...دوستت دارم...» دلم می خواهد زمین و زمان گرد من جمع شوند و تا بینهایت این كلمه را برایت تکرار کنند... به خداوندی خدا سوگند كه تا بینهایت دوستت دارم...

+نوشته شده در یک شنبه 28 فروردين 1391برچسب:شهين@ كيانوش,ساعت18:30توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

" دلنوشته اي به ياد تمام ساعت دهايي كه به يادت بودم و تو ..." تا انتهای شب که دوباره بیایی... به انتظارت می نشینم... شاید ... بی تو كه هستم تکرار گامهاي تو را پلک می زنم.. نزدیک يا دور برايم فرقي ندارد که از تو به تو نزدیکترم.....

+نوشته شده در یک شنبه 1 فروردين 1391برچسب:شهين@ كيانوش,ساعت18:30توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

----- 17 ----- ساعت ده ساعتي ايست كه من احساسم را به سوي قلبت روانه ميكنم، كمي فقط كمي در قلبت رابه سويش باز كن باور كن جاي زيادي نميگيريد... به انتظار داشتن تو این دلنوشتهاي ساعت دهي تا چندي ورق خواهند خورد؟ جریان باد را پذیرفته ام.. هر چند باورش برايم سخت است ... سخت است ولي شايد "شهين" تو فقط سپیده دمی باشي که بر پیشانی آسمان می گذرد، و من همچنان تنهايي را دوره خواهم كرد در تمام روزهايي كه تو نيستي.. ايامي كه شبهايش آنقدر طولانی خواهد بود كه هرگز به ساعت ده نميرسند، و من ديگر براي هيچ كسي بعد از تو چيزي نخواهم نوشت ...

+نوشته شده در یک شنبه 2 فروردين 1391برچسب:شهين,ساعت18:30توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

@دلنوشته 22 @ اي کاش امروز مرده بودم... آن وقت سهم من از تو می شد همان تنها عكس دوست داشتني... اگر مرده بودم ديگر نمي توانستم برايت بنويسم... ولي میشد قول بگيرم که بيايی... هر از چندگاهی بيايی و ميهمانم کنی به بوسه هاي كه هرگز فرصت چشيدنش را نخواهيم داشت... به صدای گرمت... می توانستم با صدای قدم های تو شادمانه تن به خاك بسپارم... کاش مرده بودم... آنوقت سهم تو از من می شد تکه سنگی که می توانستی در آغوشش بگيری... می توانستی خيال کنی شادی زندگيت زير همان تخته سنگ برای هميشه خوابيده... می توانستی تمام و کمال بخواهيم...می توانستی تمام و کمال داشته باشيم... می توانستی با قدمهايت ميهمان شوی به تنم... می توانستی مرا ببيني... آنطور که در تمام اين روزها نديدی... famey

+نوشته شده در یک شنبه 5 فروردين 1391برچسب:شهين,ساعت18:30توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

تنهایی تلفنی‌ست که زنگ می‌زند مُدام... صدای غریبه‌ای‌ست که سراغِ دیگری را می‌گیرد از من... وسعت تنهايي من ، تعداد سيگارهايست كه دود ميكنم وزير سيگاريم جايي براي خاكسترشان ندارد... دوشنبه اي سوت‌وکوری‌ست که آسمانِ ابری‌اش ذرّه‌ایآفتاب ندارد... تنهایی زل‌زدن از پشتِ شیشه‌ای‌ست که به شب می‌رسد... تنهایی دل‌سپردن به کسی‌ست که دوستت نمی‌دارد.. کسی که برای تو گُل نمی‌خَرَد، هیچ‌وقت... تنهایي اضافه‌بودن‌ است در خانه‌ای که تلفنش هیچ‌وقت با تو کار ندارد... خانه‌ای که تو را نمی‌شناسد انگار... خانه‌ای که برای تودر اتاقِ کوچکی خلاصه شده است.. kyanosh-8/12/1390

+نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:شهين,ساعت18:30توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

" دلنوشتهايي براي ساعت ده 45 " تا انتهای شب که دوباره بیایی... به انتظارت می نشینم... شاید ... دستهای این روزها ی مرا... بیش از پیش بخواهی... دستهای همواره بی دروغ... و دوستت دارم های همیشه بی دریغ من...

+نوشته شده در یک شنبه 21 فروردين 1391برچسب:شهين,ساعت18:30توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

من بودم وتو و یک عالمه حرف ... و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!! کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی یک آه چقدر وزن دارد ...

+نوشته شده در یک شنبه 22 فروردين 1391برچسب:شهين,ساعت18:30توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

نامه اي به دخترم روزيتا ازسلسله نامه هايم به نام: "نامه هايي به حجم بزرگ و نه سفيد" روزيتا دخترم سلام، نميدونم تو حالا كجايي و كي نامه من به دستت ميرسه.. ولي من اين نامه رو تو روزايي مينويسم كه فقط از از اشنايي با مادرت چند هفته ميگذره و روزهاي خوبي نيست چون ما بسيار از هم فاصله داريم، فاصلهايي كه تو درك نخواهي كرد... در مورد اسمت بايد بگم كه من انتخاب كردم و مامانت حتما تاييد ميكنه.. واي "روزيتا" اگه بدوني چه مامي نازنيني داري از خدا ميخواي كه زودتر به دنيا بيايي.. عزيزم شايد وقتي اين نامه رو بخوني من ديگه نباشم، چون مرگ و زندگي فقط دست خداست، ازت ميخوام كه مواظب مادرت باشي كه او ناياب ترين مادر دنياست...

+نوشته شده در یک شنبه 23 فروردين 1391برچسب:روزيتا,ساعت18:30توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

از امروز به بعد قلبم،روحم جسمم.نفسم،عمرم،زندگیم از ان توست تو که لیاقته بهترین هارو داری امیدوارم لایقت باشم چون سوگند به خدا ستاره ابدیه زندگیم هستی و باقی میمانی مگر مرگ بتواند عشقم را از تو دریغ کند..

+نوشته شده در شنبه 18 فروردين 1391برچسب:,ساعت18:29توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

+نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,ساعت16:46توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

كي باشه كه من زنگ بزنم خونتون بابات گوشي رو برداره، خيلي با جرات بگم: گوشي رو بده "شهين" تو هم بياي بهت بگم: خيلي دلم واسه لبات تنگ شده كي بيام خونه تون بگي فردا بيا من فردا بيام و...

+نوشته شده در جمعه 17 فروردين 1391برچسب:قبل از عقد,ساعت10:43توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

می دونید چرا در بعضی جاها در مراسم عروسی داماد رو روی اسب می‌نشونند؟ خب واسه این که آخرین شانس فرار رو هم به اون داده باشند!

+نوشته شده در جمعه 16 فروردين 1391برچسب:ديدنت,ساعت15:43توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

می دونید چرا در بعضی جاها در مراسم عروسی داماد رو روی اسب می‌نشونند؟ خب واسه این که آخرین شانس فرار رو هم به اون داده باشند!

+نوشته شده در جمعه 14 فروردين 1391برچسب:ساعت دهي كه كاني نبوده,ساعت11:41توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

35 و چقدر لحظه لمس دستانت برايم نزديك شده و حالا خيلي راحت ميتوانم تجسم كنم نگاهت را آن هنگام كه روزيتا براي براي اول مادر صدايت ميكند.. و من هر چه دارم ازان توست.. و لحظهايم از ان كيست؟ و همه فرداهايي كه مي ايند؟ و تمام نامه هايي كه از اين پس به حجمي بزرگ و نه سفيد خواهم نوشت؟ ..... جز تووو مگر براي كه باشم، بنويسم، بمانم، و زندگي كنم.. باورش برايت سخت است ميدانم ....ولي هيچ كس....

+نوشته شده در جمعه 12 فروردين 1391برچسب:,ساعت23:45توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

..38.. بهار آمده اما من هنوز دلم بهار می‌خواهد.. زودتر بیا ! تو که نباشی، بهار برايم سوزناك و سرد است.. تو دير كرده اي و داشتنت دارد در حد همان آرزوهايم مي ماند، و تنهايي مدام برايم دعوتنامه مراسم سوگ بي تو بودن ميفرستد.. انگار سرنوشت ميخواهد دستهايت ازان من نباشد و تعبير روياي دخترك مو طلايي زيبايمان همان اسمي باشد كه گاهي زمزمه ميكرديم: روزيتا... و او ميگفت دلم برايت تنگ است مادر، ولي تو هرگز نشنيدي...

+نوشته شده در جمعه 15 فروردين 1391برچسب:,ساعت23:45توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

به تو سوگند! به راز گل سرخ وبه پروانه كه درعشق فنا میگردد زندگی زیبا نیست آنجه زیباست تویی، تو كه آغاز منو، لحظه ی پایان منی

+نوشته شده در جمعه 17 فروردين 1391برچسب:17 فروردین سال 1391,ساعت2:15توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

از طلوع عشق تا غرو ب.افتاب دوستت دارم از فصل شکوفه تا پایان پاییز زرد و غمگین دوستت دارم.از باریدن برف تا اب شدنش دوستت دارم.از اغاز مبارکه اقد تا روز مرگ دوستت دارم.و تا تا تا بی نهایت دوستت دارم.‎:*‎

+نوشته شده در جمعه 17 فروردين 1391برچسب:17 فروردین سال 1391,ساعت2:15توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

نیمه شب است! درست مثل تصورم همه چیز را می چینم ... مثل تصورم از تنهایی ... با لیوان نسکافه و شکلات تلخ! موبايلم را به دست مي گيرم تا حرفهایم را بنویسم ... خیلی وقت است ... شاید خیلی سال ... حتی زمانی که قصد می کنم تا چند جمله از روی شادی یا غم یا دلتنگی یا آب و هوا برای خودم بنویسم مي آيم به وبلاگهايم و مينويسم ! و شاید موبايلم تنها چیزی است که وقتی برای نوشتنم روشن می شود به فکر چيز ديگري نيستم... دلتنگم! دلتنگ یک بیخیالی ... یک بی خیالی که سالها نداشته ام ... یک بیخیالی که خیلی روزها تلاش کرده ام داشته باشم ... اما باز با یک تماس ٬ یک فکر یا یک عکس چکه چکه چکیده اند بر روی صورتم! بیخیالی هایی که تبدیل شدند به اشک ... هر بار که قصد بی خیالی داشته ام ٬ صدای های های گریه هایم شدید تر بوده است ... ... خوبم ... حس آدمی را دارم که آشی نخورده و دهانش سوخته و بوی پیاز داغ آش هوسش را تازه کرده! بله! یعنی چیزی فراتر ... چیزی بیشتر ... ... نیمه شب است ... می دانم بعد از مدتها باید خوب بنویسم ... ننویسم که چه خوابهایی می بینم ... ننویسم که چه حرفهایی می شنوم ... ننویسم چه اتفاق هایی می افتند ... ... پس نسکافه را تا ته سر می کشم و در خیالات فرو می روم ... آری! من خوبم ..

+نوشته شده در شنبه 4 فروردين 1391برچسب:دلتنگي,ساعت21:39توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

" شعر مسافرم تو نمياي تقديم به تو " (مسافرم!تو نمی یای) قطار امروزم رسید٬ اما پیاده نشدی من موندم و سوت قطار٬ چه انتظار بیخودی سوتِ قطار بهم می گه ٬تو دیگه هرگز نمی یای من بیخودی منتظرم ٬ تو اصلا عاشق نمی خوای مسافرم! تو نمی یای ٬ من که اینو خوب می دونم اما به احترام عشق ٬ چشم انتظارت می مونم شاید ندونی که دلم چه بی قراری می کنه به این و اون می گه می یای٬ آبروداری می کنه من اگه دوست نداشتمت ٬ منتظرت نمی شدم همش به فکرت نبودم٬ کمی بودم فکر خودم مسافرم!... مگه من عاشق نبودم٬ مگه تو نشناختی منو؟ شاید سفر بهونه بود ٬ شاید دور انداختی منو ایستگاه منو خوب می شناسه٬ همدم دلتنگیامه حس می کنم که این روزا ٬ فقط اونه چش به رامه مسافرم! تو نمی یای...

+نوشته شده در شنبه 3 فروردين 1391برچسب:,ساعت21:20توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

@11فروردين 1391@ امشب را هرگز فراموش نخواهم كرد تو و آن لباس مشكيت نگاهاي زير چشميان خندهاي زيبايت و حرفهاي شيرينت بر روي تخت خوابت...

+نوشته شده در جمعه 11 فروردين 1391برچسب:خواستگاري,ساعت11:8توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

میخواهم برایــت تنهــایي را معنــی کنم ! در شهر کنار خیابانی ایستاده ای هوایی سرد صدای رفت و آمد مردم سیگاربه سیگار انتظـار.... به خودت می آیی.... یادت می آید نه کســی است که از راه بی آید.... نه دستی که بازوهایت را بگیرد..... نه صدایی که میان این همهمه ها اسمت را صدا کند....! اسم این تنهــایی ست....famey...

+نوشته شده در چهار شنبه 8 فروردين 1391برچسب:,ساعت23:50توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

" از واپسين دلنوشتهاي ساعت دهي "...30... و تو شايد دور خواهي شد و لمس آغوشت آرزويي ميشود محال . . . و روزهاي بهاري ما چه كوتاه بود. . . شاید باور نکنی ؛ از من همین کلمات که با شوق به سوی تو پر می کشند ، باقـــی می ماند. . . و خودکاری که هیچ گاه آخرین حرفهایم را به تو نخواهد گفت...! شاید یک روز بشود برگردي ولي آن روز تو عکسم را در صفحه سفر کرده ها مييابي ..! ديگر چقدر زود دير شد يا نشد ارزشي ندارد.. من ديگر نخواهم بود و كسي نيست دلنوشتهايي براي ساعت ده برايت بنويسد هر چند خواب باشد!!

+نوشته شده در سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:آه,ساعت23:13توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

@ دلنوشته اي براي پايان انتظار@ ..31.. دنیای من هميشه انتظاری تلخ بوده كه هیچگاه به لحظه دیدار نزدیک نمیشود انتظاری که بدون پاسخ و سرد است... سالهاست در انتظار كسي هستم كه وقتي دستهايش را ميفشارم حس كنم تمام وجودش براي من است و تمام حرفهاي ناگفته ام را ميداند و دوست داشتنش از روي مرامي زودگذرنيست.. "شهين" وجود تو تمام اين خواستهايم را با خود دارد و من باور كرده ام كه بودنت پايان تمام تلخيهاي زندگيم است و داشتنت سرانجام تمام انتظارهايم... "صادقانه برايت بگويم كه: دوستت دارم"

+نوشته شده در سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:,ساعت22:8توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

دلنوشته 21_ همین دلتنگیهای فصلی همین دلشوره های بیخودی همین لبخندهای گاهی به گاهی همین چشمهای خیس یواشکی همین لجبازیهای شبیه بچگی همین بغض های بیقرار ...... ... همین دلهره های مشکوک اصلا همین نوشته های خط خطی ؛ همه‌ی اینها عشق است خود ِ خود ِ عشق است سختش نکن! عشق همین اتفاقات ساده است...

+نوشته شده در پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:,ساعت21:35توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

@ 14 @ وقتي مي دانم كه راهي نيست ميان اين همه ماندن رفتن.. وقتي مي دانم دستهايت براي من نمي ماند.. ولبخندهاي اين روزهايت روانه خاطراتم ميشود... مي خواهم تو برايم دستهايت را معنا كني و مجسمه اي بسازي از عرياني خيالم و بعد از نو باور كني كه به تو عادت كرده ام !!! من دورترها باور كرده ام كه تو هم به من عادت كرده اي گوش كن ! انگار كسي آن دورها ، زمستان را فرياد مي زند كه نرود... و برف بسيار ببارد... تا من نتوانم تو را ببينم... تا بهارمان نيايد...انگار كسي از باران نمي گويد و انگار باز عشقي ....! .. ولش كن .. بي خيال ... همين بس كه هم تو هستي هم من ، هم برف ، هم زمستان ، بقيه تنها بهانه است .....!

+نوشته شده در پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:,ساعت21:35توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

دلتنگی هایم را چگونه گویم وقتی قلم نیز دلتنگی هایم رانمی نویسد...! تا جایی که خورشید به راهش ادامه دهد، من هم ادامه خواهم داد و تو را فراموش نخواهم کرد.. تاوقتی که دریا ساحل را فراموش نکرده... کاش می دانستی در دل شیشه ای من چه می گذرد؟؟؟ کاش می دانستی طلوعهاي های زندگیم با تو دیگر غروبي ندارد... کاش نسیم صبحگاهي درد دل مرابه تو بگوید... و اي كاش تو خواب نبودي و ميديدي كه لحظه ديدار چه نزديك است..

+نوشته شده در پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:,ساعت21:35توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

میخواهم برایــت تنهــایي را معنــی کنم ! در شهر کنار خیابانی ایستاده ای هوایی سرد صدای رفت و آمد مردم سیگاربه سیگار انتظـار.... به خودت می آیی.... یادت می آید نه کســی است که از راه بی آید.... نه دستی که بازوهایت را بگیرد..... نه صدایی که میان این همهمه ها اسمت را صدا کند....! اسم این تنهــایی ست....kyanosh...

+نوشته شده در پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:,ساعت21:33توسط كيانوش سليماني(فامي) | |

@ نامه اي براي تو وسالي كه مي آيد @ اين لحظات را به خاطر بسپار، كه اين رو خواهند مرد... شايد صداي مرا در شروع سال نوي ديگر به ياد نياوري... ولي عزيزم شهين باور كن كه زمزمه صدايت با لمس دستانت شروعي خواهد بود براي تمام لحظات سال نوهايي كه مي آيند تو اينبار در كنارم هستي.. چه قدر زیباست شب سال تحويل، ولي افسوس تو كنارم نيستي ولي در خیالاتم سوار بر اسب رویا ميشوم و در آسمان به پیش ميروم، جایی که دیگر دستان هیچ منطقی به من نمیرسد که سد راهم شود.... كاش امشب در كنار تو ميخوابیدم، اگرچه خیال است، اماعاری از هر شهوت و ملو از عاطفه است.... معشوق من، و همه چیز من، بدان هر شب در خیالم نزد تو هستم و دستان گرمت را می فشارم، ترس از برخاستن هر دم بر قلبم چنگ میزند، اما با امیدی که از چشمانت لبریز است با دستان سردش مبارزه میکنم، خدای من، معبود من، بگذار راه خیالش به سوی کرانه های ذهنم تا ابد باز بماندکه تو نیک میدانی که بسیار دوستش دارم، و من در یادش شعری مینویسم بر روی برگ گل، گل ها نیز با اسمش آرام می گیرند! وای چه شبی و چه خیال دل انگیزی! صد افسوس که پایان یافت، اما نگران مباش! شب های دیگر نیز در راهند... و به زودي در آغوشم خواهي بود تا هميشه.. ¤ سال نو مبارك ¤ www.tahamisha.loxblog.com

+نوشته شده در سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:شهين عزيزم سال نو مبارك,ساعت8:3توسط كيانوش سليماني(فامي) | |